۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

پشت در اوین به دنبال امید 2(آوردن جراثقیل)

صبح چهارشنبه با هر زحمتی است خودم رابه اوین می رسانم به در ملاقاتی ها می روم باکمک یکی از نیروهای انتظامی متوجه می شوم که باید به در دیگری مراجعه کنم هنگام جدا شدن از آن انسان محترم به من تاکید می کندمراقب باشم مامورین ان در بسیار خشن هستند به در که می رسم جمعیتی حدود 800 نفر از خانوده های بازداشتی اخیر می بینم نگران وآشفته پدران و مادران پریشان تا مادر بزرگی ناتوان . برای اینکه اوضاع را خوب بررسی کنم به گوشه ای می روم مردی میان سال توجه من را جلب می کند آرام به کنار سرهنگ نیروی انتظامی می رود روی اتیکت سرهنگ نوشته شده جلیلی با او صحبت می کند می روم نزدیک ببینم چه می گوید که نا گهان صدای جلیلی بالا می رود بروگمشو مردتیکه ... را جمع کن واو را هل می دهد مرد به عقب پرت شده وپای مصنوعیش از جا در می آید مردم یک دفعه به خروش می آیند هووووووو .مزدور مزدور سرهنگ پس می کشد مرد پایش در دست به کناری می رود به کنارش می روم می خواهم کمکش کنم به آرامی قبول نمی کند اشک گونه اش را خیس می کند می گوید این هم پاسخ فداکاری ما کارت ایثار گریش را به من نشان می دهد زیرش نوشته شد هفت سال وشش ماه حضور در جبهه فقط چهار نبوده آن هم به خاطر مجروحیت می گوید 2 سال بایک پا در جبهه حضور داشته حالا تک پسرش را در اوین نگه داشته اند به خاطر رفتن به مراسم عاشورا می گوید وقت به دنیا آمدنش هم در کنار مادرش نبودم به ناگاه جراثقیلی را جلوی در آوردهاند عمدااز داخل خانواده ها عبورش میدهند ما موری با نیشخند می گوید بروید کنار می خواهیم امروز چهار تا از شون رو را اعدام کنیم مادری کنارم پا هایش سست می شود و بر زمین می نشیند اینفدر اینجا غصه زیاد است فراموش می کنم برای امید آمده ام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر