۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

برای خواهران سبزم

ابتدا این نوشته را برای عزیزی نوشتم اما اواز من خواست این را به تمام زنان سرزمینم تقدیم کنم من گمانم این است که نوشته ام حقیر است وتنها دل نوشته ای بود حال که او خواسته ااجابت می کنم این را برای تو می نویسم توای که نمی شناسمت صحبتهای اوباما دگرگونم کرد آن لحظه گفت جایزه صلح نوبل را نه یرای خودش بلکه برای همه کسانی دانست که اوراا یاری می دهند در راه صلح جهانی این جایزه برای آن زنی است که با سکوتش در میان صدای اسلحه و دود آ تش صدای آزادی خواهیش رابه تمام دنیا رسانده است نمی دانم چرا نا خدا آگاه به یاد تو افتادم اصلا شما زنها گوی سبقت را از ما ربوده اید وقتی می بینم اینگونه مشتا قانه به دنبال 13آبان هستی در دلم احساس شوق می کنم که در کشورم چنین زنانی ومادرانی داریم پر از شور آزادی از کوچک تا بزرگتان را می گویم همین غزل 4 ساله خودم را می گوییم در روزهای پر از التهاب اخیر بود باهم در یکی از خیابانهای ولیصر راه می رفتیم طبق معمول بر در هر مغازه که می رسد تمام چیزهایش را می خواست ومن بطریقی با خرید یک چیز از خرید بقیه در می رفتم یک دفعه رسید کنارپوستری از ا.ن نا گهان ایستاد وبه عکس خیره شددستش رااز دستم کشید به سمت پلیسی رفت که درکنار پوستر ایساتده بودبا زبان کودکانه رو به پلیس کرد گفت:(عمو پلیس خسته شدم چرا همش باید عکس اینو ببینم برش دار دیگه) من با دهانی باز غافلگیر شده بودم نمی دانستم چه بگویم که پلیس خم شد دستی به سرش کشید ونجوا کنان با خودش چیزی گفت واز کنار ما رفت واحساس شرم را درتمام وجودش دیدم باورم نمی شد انگار خدا می خواست درآن لحظات بوسیله حرف این کودک و وانکش مامور به من بفهماند که جایی برای یاس نیست آری با وجود شما زنان از کوچک تا بزرگتان را می گویم جایی برای یاس نیست

۱ نظر:

  1. غزل کوچولو حرف دل همه ما رو زد... ببوسش از قول همه جنبش سبز

    پاسخحذف