۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

بیت معظم خودمان 10(گارسیا می خندد)

می بینیم گارسیا می آید تو یک برگ روزنامه توپخانه دستش است وهی می خندد هرهر وکرکر می گویم چه شده می گویدآقا سید سبز ترسیده 13 آبان نیامده می گوییم هرهر درد هرهر مرگ مردک مورب احمق مرده شور تورا ببرد وآن روزنامه چی بزغاله را یارو تازه یکم آرام گرفته آن روز که تو ازترس توالت بند شده بودی این یارو وسط خیابان داشت بلانسبت ما را پرچم می کرد حالا آدم شده ای می خواهی تحریکش کنی بیاید در مرکز ثقل دهان ما اتوبان دو بانده احداث کند مردک خودت13 آبان کجا بودی پیش عمه معظم له ات پناهنده شده بودی حالا ما خودمان نبودیم عکس مان زیر دست و پای مردم که بود بلانسبتمان هم در اقصی نقاط مملکت بصورت پرچم منتشر شده بود حالا خودمان هسیتم هی دوره افتاده ای که چه آخر عقلمان به او می خورد؟ که نه جربزه اش را داریم؟ نه بشین سرجایت بگذار یک لقمه خوش ا زمنقلمان بالا برود تا ببینیم برایه 16آذر چه خاکی بر سرمان برزیم مگر نه خودمان دار دسته ممد عراقی را فرستادیم دم در فرهنگستانش راببندند تا نیاید بیرون تازه مردانگی کرد نگفت مردم بیایند دم در فرهنگستان آن موقع جنازه ممد عراقی هم دستمان نمی رسیدحالا می روی یه گوشه بمیری یا بدهیم عکست را درتمام بیل بردها کنا رخودمان بزنند تا 16 آذر یک مشت مال حسابی بدهندت برو تایک سال حق نداری بخندی این حکم ولایی ما است تا بعد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر