۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

شعر سیب (حمید مصدق)


نمی دانم جرا یهو دلم هوای شعر حمید مصدق را کرد


تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ...
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر