۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

سوگ نامه ای برناگهانه رفتنها

عزیزکم گفتی می خواهم بروم راهپیمای 13آبان ولی نمی دانم چرا دلهره دارم گفتم دلهره ات بیخود است مثل دلهرهای قبل از امتحان دلهر داشتی من ساده اندیش فکر می کردم دلهره خودت را داری تو دلهره حضور مردم داشتی می گوی می آیند نکند نیایند ومن به فردا موکول کردم جوابم را فرداتا آمدم با توتماس گرفتم دلخور بودم از چند باتومی که خورده بودم وتو هیچ نگفتی فقط از کتک خوردنی که زیاد درد نداشت ،من از خودم خجالت کشیدم که ناسلامتی مردی گفتند کتک خوردن که داد هوار ندارداز ،جایی دیگر قضیه موبایلت را که از ات گرفتند را فهمیدم این بار تو هیچ نگفتی من گفتم بی خیال پلیس پیگیری نمی کند گفتم سیم کارتت را بسوزاندن روز بعد گفتی سوزاندم اما از تلفنهای داخل گوشی با همه تماس گرفته اند گفته اند گوشی ات را پیدا کرده اندمی خواهند برسانند دستت گفتم امکان ندارد تورا پیدا یت کنند گفتی با مادرت تماس گرفته اند من هم کمی نگران شدم گفتم نگرانی ؟ گفتی هر چه خدا بخواهد گفت برو جایی پیدایت نکنند گفتی ببینم چه میشود جایی را ندارم که بروم، احساس می کردم در مقابل یک زن کم آوردم من که در یک جامعه مردسالار رشد کرده ام احساس می کردم شجاعت گاهی در جنس مخالف بیشتر است نمی دانم چه بگویم حالا 24 ساعت است که نیستی هر چه تماس می گیرم نیستی سخت نگرانم گریه ام گرفته مثل وقتی که برادرم رفت گریه ام گرفته مثل وقتی پدرم رفت آنها راهی را رفتند که می دانستم آمدنش سخت است اما تو را فکر نمی کردم باور کن فکر نمی کردم به این زودی بروی شاید به قول دوستی باید عادت کنیم به ناگهانه رفتنها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر