۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

خواهرم روزت مبارک


وقتی برای (خوهران سبزم) رانوشتم فکر می کردم تا مدتها صحنه ای به وحشت صحنه مرگ ندا نخواهم دید اما امروز دیدم تو را که باتوم بر سرت زدند آنگاه که بی تعادل بر زمین افتادی جهان دور سر من هم چرخ زد تعادل ایستادن نداشتم اشک چشمانم را گرفت وجهان برایم تیره وتار شد چرا چرا تو باید تاوان پس بدهی تاوان چه چیزی را تاون نادانی مردمانی راکه حرص و آز جلوی دید گانش را گرفته چیزی جز وجود کثیف شان در این عالم وجود برای ایشان ارزشی ندارد ولایتی که که عهد کرده تا چون ضحاک خون این مردمان را در کام مار های خون آشامش نریزد آرام ننشیند اما توآمدی توای که می خواستند در خانه حبست کنند توایی که جنس دوم بودی تو که اصلا به حساب نمی آمدی توای که دنده کج بودی توای به ظن آنها ناقص عقل بودی توای که نیمی از جهمنم را هم برای تو کناره گذاشته بودند آمدی آن هم چه آمدنی امروز تو بودی که سر افرازانه ایستادی گویی دیدم تورا وقتی گوشی موبایلت را پرت کردی تا لاشخورها در گوشه ای به دنبال طعمه ای باشند وتو وجودت را آمال ضربات آنها کردی تا تمثیلی باشی برای کسانی که از جان ومالشان گذشتند برای رسیدن به هدف تا وطننت این بار بیش از همیشه به تو مدیون باشد گویی می خواهی فردا جایی وکاری برای انجام دادن به به ما مردا ن نسپاری امروز هر چه بود روز تو بود روزت مبارک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر